هیچکی نمیدونه الان چقدر بی حسم.(حتی تو هم نمی دونی آسمون) چقدر مزخرفه! یه چیزایی رو میگم...که اصلا حقیقت ندارن؛اما دروغ هم نیستن. یعنی شاید بشه اسمشو گذاشت "تظاهر"!!! بماند که در چه حد از تظاهر کردن بدم میاد...
صدای موسیقی و صدای بارونم که تو گوشم باشه احساس برام نداره...آسمون ابری...حتی آسمون و ماهم که جلوی چشمام باشن احساس برام ندارن...
می دونم بی رحمانس.شایدم اصلا نمی دونم...شاید بازم دارم تظاهر می کنم به دونستن.آخه احساس بی رحمی ندارم! بی رحمانس ولی حقیقت اینه.احساس خوب نبودن حال تو هم حتی احساس بهم نمیده...چقدر راحت می تونم آدما رو بهم بریزم!شایدم نمی تونم و توهم زدم که با حرفام یه نفر تو کل دنیا بهم می ریزه...هه هه...شاید همه مثل من بی حس شدن!
گفتی گاهی از کارایی که می تونی بکنی می ترسی...ولی من از هیچی نمی ترسم!چون ترسم یه احساسه!...و من حسی ندارم...
این بار حرفامو بی دلیل نگفتم.دلیلش اینه که بالاخره یه وقتی...یه جایی...یه نفر حتی باید بدونه که حقیقت فعلی من زیبا نیست.اصلا زیبا نیست؛چون یکی از نعمت های خدا رو ندارم... احساس...ندارم...
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
پاسخ:he he...na merci! vampire ro dg vel kardam,javad shod!
پاسخ:کلا دونفری باید خودمونو معرفی کنیم به بیمارستان تخصصی آلزایمر نوجوانان!!!